236.برف بازی و شیطنتهای گل پسری:
گل پسری دو روز پیش که رفتیم طرقبه تونستی برف رو ببینی و لمسش کنی .
وقتی دست زدی دیدی سرده گفتی مامان چه یخه . اما کم کم خوشت اومد و مشت مشت از زمین برمیداشتی و به ماشین بابایی و تابلو و درخت پرتاب میکردی و جیغ میکشیدی .
اینقدر شیرین زبونی میکنی که حرفات از قلم میفته که بنویسم. همه چیز و همه حرف روکامل میفهمی و کامل میزنی.
این روزها اینقدر کارها و شیطنتهات و کنجکاویهات زیاده که تمام وقتهایی که باهات هستم درگیرتم و باید یسره باشما باشم و وقت کار دیگه ایی ندارم. حتی وقت نمیکنم بیام به وبت سربزنم.
یکسره دنبال بازی هستی و میگی مامان بریم بازی کنیم. بازی های تحرکی رو بیشتر دوست داری. با وجود این همه فعالیت اما شبها نمیخوای بخوابی و میگی مامان نخوابیم. مامان بیدار باش بازی کنیم.
چند روز پیش که بابایی برام گل خریده بود وقتی وارد خونه شد دسته گل رو داد به شما . حسابی ذوق کرده بودی و میگفتی بابایی موچکرم.
برای دیدن بقیه عکسها به ادامه مطلب مراجعه کنید:
بازی با رنگ انگشتی
چند تا از اسباب بازی هات و چند شی رو توی یک کیسه ریختم و درش رو بستم و گفتم با لمس کردن بگو داخلش چیه . که توپ و سی دی و قاشق و... رو درست گفتی اما شونه رو گفتی مسواکمه که وقتی داخل کیسه رو دیدی فهمیدی اشتباه گفتی خندیدی
بازی با دکمه ها و شمارش اعداد: که خیلی خوشت اومد و استقبال کردی
اینجا هم بادکنک هات رو اوردی و گفتی مامان ماشینم رو عروس کن