224. بیست و پنجمین ماهگرد مغز بادام و مسافرت:
مغز بادامم تولدت مبارک .
و تو شدی 25 ماهه ای عزیــــــز و دلربا .
عزیز بودی ، دلربا هم !
عزیز تر شدی ، دلربا تر !
پسرک زیبا روی من !
در این 25 ماه ، تو لبریز بودی در تمام لحظه های من .
در فضای خانه ، در هوا ، در زمین ، آسمان ...
ممنون از بودنت .
مبارک باشد 25 ماهه شدنت ، 2 سال و 1 ماهه شدنت .
دوستت دارم زیباترین مخلوق ِ زمین !
_گل پسری بخاطر این وابستگیت فکر نمیکردم که بتونم از خودم جدات کنم اما از وقتیکه خوابت رو جدا کردم هر دوتامون راحت شدیم و فقط تا صبح یکی دو مرتبه صدام میزنی که بیام کنارت تا خوابت ببره.
_خدارو شکر همچنان به کتاب علاقه داری و وقتی کتابهای می می نی رو برات میخونم اینقدر غرق در موضوعش میشی که بخاطر مشکلات می می نی گریه میکنی.(که مثلا توپش گم شده و یا ...)
_چون چند بار تو خونه باهات دکتر بازی کردم دیگه از دکتر نمیترسی. هفته پیش که رفتم دکتر برای چکاب خودت وارد اتاق شدی و اروم بودی اما دفعات قبل تا چشمت به مطب میفتاد دستمون رو میکشیدی و میگفتی دردر که یعنی دکتر نریم.
_دایره لغاتت خیلی وسیع شده و هرچیزی که میشنوی به زبون خودت تکرارش میکنی.
جوباب جوراب
اوبوس اتوبوس
اوفاد افتاد
پاچه پارچه
حویه حوله
مگس گوش مگس کش و... .
وقتی کار اشتباهی انجام میدی سریع میگی مامان مزت یعنی معذرت .
بیست و پنجمین ماهگرد مغز بادام با عید غدیر مصادف شد.
برای دیدن عکسها به ادامه مطلب بروید:
کمک کردن گل پسری
مثل مامان جون نشستی
بلال هم دوست داری
بقول خودت که میگی مامان من نه نه اقو: یعنی من نی نی کوچولو شدم
محمدطاها و علی و بیتا
دیگه مامان جون کارهای خطرناک میکنی و روی اسبت می ایستی و میپری پایین . بقول خودت میخوای دو ده کنی. همون شمارش
این هم کادوی تولد عمه هاجر
و حالا بازی با باباجون