محمدطاها جانمحمدطاها جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

محمدطاها موقشنگ

186. عکسهای گل پسر شیطون و خواستنی مامان:

 این چند روز که بابایی نبود بیشتر خونه عزیز جون بودیم و شما هم حسابی  بهت خوش گذشت و شیطنت هات هم که ماشاا... . وقتی بابایی رفت طبس با خودم گفتم حتما خیلی اذیتم بکنی و دلتنگ بابایی بشی اما اینقدر با دایی و عزیزجون بازی کردی که اصلا بابایی رو  یادی هم نمیکردی.   اینجا یکسره برقها رو خاموش روشن میکردی:   بقیه عکسها در ادامه مطلب:     گل پسر و تاب بازی:       اینجا محو تماشای تی وی بودی :       وقتی صدات زدم برگشتی و نگاه کردی:       گل پسر منتظر ب...
11 اسفند 1392

184. دلتنگ بابایی:

سلام سلام صد تا سلام. امروز اومدم از دلتنگیمون بنویسم . آخه بابایی چند روزهست که رفته طبس برای گرفتن غرفه و مدت این نمایشگاه 10 روزه هست و امروز هم اولین روز کاری بابایی بود. از وقتی که بابایی رفتن ما هم رفتیم خونه عزیزجون.
4 اسفند 1392

183. بازهم عکسهای نازنین پسر:

وقتی برات کتاب میخونم فقط با اشاره همه چیز رو نشون میدی و حرف  نمیزنی. خدارو شکر علاقه ات به کتاب خوب شده. خداکنه تا آخر هم خوب  بمونه. آخه چند وقت پیش زیاد توجه نمیکردی و بلند میشدی میرفتی.   وقتی میگم نی نی چکار میکنه،  دستت رو بالا و پایین میبری و میگی اون نی نی توی کتاب شلپ شلوب و آب بازی میکنه.     این هم اخم های آقا کوچولو:  وقتی بهت گفتم چرا اینجوری نشستی اخم کردی: آخه مامان جون کسی استخرش رو چپه نمیکنه و بعد بره بشینه روش.  بقیه عکسها در ادامه مطلب :       وقتی گل پسر با عمه جونی صحبت میکنه: ...
28 بهمن 1392

182. میشه ....

میشــــه اسـم پاکتو / رو دل خـــــدا نوشت   میشه با تو پر کشید / تــــوی راه سرنوشت   میشـــه با عطـر تنت / تا خــــود خـدا رسید   میشــه چشــم نازتو / رو تن گلهــــا کـشید
28 بهمن 1392

180.باز هم عکسهای شاپسر:

از وقتی اون اتفاق افتاد مجبور شدیم اتاق رو خالی کنیم تا نم اتاق خوب گرفته بشه و وسایلهارو اوردیم توی حال و شما گل پسر هم از فرصت  استفاده و شیطنت میکنی.       ماشینت رو آوردیم اینجا ، مامان جون ببین کجا ایستادی و چطوری تلویزیون نگاه میکنی: آخه نمیگی اگر بیفتی چه اتفاقی برات میفته پسر شر و شیطون مامان.         بعد مجبور شدیم ماشینت رو از جلوی آشپزخونه بیاریم اینطرف. اما اینجا هم یک جور دیگه شیطنت میکنی.    میگی بزاریمت بالا که روی کمد بشینی:     گل پسر در حال تم...
22 بهمن 1392

179. همین بودن تو...

همین بودن تو... بودن ت حالم را خوب می کند؛ همین بوسیدن گونه های لطیفت، یکی از بهترین لذت های دنیاست. همین که هستی، همین که کنارت نفس می کشم و گرمای تن تو هست. همین که کنار تو زیر یک پتو بخوابم،همین که آنقدر بچسبی به من که انگار خود منی! همین که هی ببوسمت و ببوسی ام. همین که هی حرف بزنی و نگاهت کنم... همین ها کافیه برای احساس کردن خوشبختی! چقدر دوستت دارم... چقدر برای من همه چیزی! یکی یک دونه ی من ! ...
22 بهمن 1392